ازدواج فرزند




یک روز یک جوان پیش (عمر) می آید، به عمر می گوید مادر من میگوید تو فرزند من نیستی! در حالی که من یقین دارم او مادر من است.

عمر دستور می دهد آن زن را بیاورند، آن زن به همراه ۴ برادر خود و چهل شاهد به نزد عمر می آیند.

عمر به زن می گوید آیا این فرزند توست؟ آن زن می گوید نه ! این فرزند من نیست و من باکره هستم و ازداوج نکردم ! عمر می گوید چه دلیلی بر گفته ی خود دارید؟ آن زن هم به چهل شاهد و ۴ برادر خود اشاره کرد و گفت این شواهد دلیل من هستنند!

عمر دستور داد این جوان را به زندان بیندازید زیرا نسبت به این زن داده است!

در بین راه حضرت علی علیه السلام این جوان را می بیند، می فرماید:

این جوان را به زندان نبرید و بر گردانید پیش عمر.

حضرت علی علیه السلام آن زن و چهل شاهدش  را احضار کردند و فرمودند آیا اجازه میدهید من بین این زن و این جوان قضاوت کنم؟ همه ی آنها گفتند بله شما از همه سزاوارتر هستید.

حضرت فرمودند من این زن را که می گوید این جوان فرزندش نیست به ازدواج با هم در میاورم و خودم مهریه این زن را همین الان می دهم!!!

تا این زن فهمید باید با فرزند خود ازدواج کند سریع گفت آتش آتش من با فرزند خود ازدواج نمی کنم.

بعد گفت این جوان فرزند من است ولی چون شوهر بدی داشتم می خواستم این فرزند به نام من نباشد . و این چهل شاهد هم مرا مجبور به این کار کردند.

اینجا بود که عمر گفت

لولا علی لهلک عمر.  اگر علی نبود عمر هلاک می شد.

(این داستان قریب به مضمون بیان شد برای خواندن کامل داستان به ادرس رجوع شود)


نتیجه:

1_ این داستان به خوبی عدالت و قضاوت حضرت را نشان می دهد، که با قضاوتی عادلانه و هوشمندانه حق را روشن ساخت.

۲_ یک قاضی نباید ساده باشد بلکه با ترفند های مختلف باید دو طرف منازعه را غافلگیر کند و و حق را بدست آورد.


منبع:

  امام شناسی علامه طهرنی  جلد۱۱ قسمت قضاوت های حضرت علی علیه السلام ص ۱۸۶




مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها